گل سرخ
به خانه می رفت
با کیف و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت..
دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید..
وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد
در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود..
تنها مادر بزرگش دیده بود
شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود..
حسین پناهی
نظرات شما عزیزان:
[ یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:
,
] [ 12:44 ] [ عبدلرضارضايي ]
[
]